ردِ پایِ خیلی از آدمها از زندگانی حذف نمیشوَد. امکانش نیست. آنها را که به دستِ خُدا بخشیدی، میرَوند. پاک میشوَند. و حذف. اما دو دسته تا همیشه میمانَند. آنها که دوستِشان داشتی و اشکت را به قَلبت و ذهنَت رساندَند و باکی از سپیدیِ موهات نداشتند حتی، چه رَسَد مِهرت را. وَ تو ماندی و درد کِشیدی. و دسته یِ دوم همانهایَند که به قَلبت و ذهنَت خنده پاشیدَند و تو ندیدی و گــُذر کردی.
آدمی عجیب الخلقه ترین موجودِ جَهان است. چراکه خیلی زود نشان ها را درمی یابَد. اما وِلِشان میکـُند. دَرکِشان نمیکــُند. و سالهایِ خیلی بَعد، وقتی گــُذَرش به پشتِ سَرَش نمی اُفتد دیگر، به دَرک میرَسَد. آنوقت آدمی خودَش میماند ُ آیینه ای که درد به جانَش می اَفزاید. آیینه ای که خط به خط تمامیِ زندگانیش را در خود به تَصویر و حَصر کِشیده است. و اینگونه است که دلَش رهایی میخواهد ازین حَصر. و جان به جان میکَنَد ُ مسیر را با پاهایی خونی، دگرباره میپِیماید. از نو.
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۹/۱۱ساعت 0:12  توسط علی |
هوای تازه ...برچسب : نویسنده : khza بازدید : 189